تنِ عریانِ شب در زیرِ چادرِ آسمان حکایت غریبی را روایت میکند حکایتِ عریانیِ اندیشه ی من در مآمنِ حضورِ تو قــرارِ مــن بــا تــو هـرشـ✨ـب پشــتِ پــرچینِ آغــــوش راس نقــطه ے عــاشــــقــے خاطرت را که ورق میزنم غزل عاشقانه هایم آغاز میشود و باز دلبریهایت وابسته ام میکند انگار عشق تو گریبانم کرده است هی افسونگر کجای این سرزمینی که اینقدر دلتنگ توام عزیزِ لحظه های من دلم شانه های امن تو را میخواهد چه کنم دل است و کارش عاشقی عشق کاری کرده به هر بهانه ای هوای تو را کند من به تو مربوطم طوریکه اندوه به شب طوریکه صدای بنان به حاشیهٔ غروب طوریکه آن قناری زرد غمگین به شاملو بیآنکه هیچکدام دلیل قانعکنندهای داشته باشیم دقیقا میخوای بدونی کجای زندگیمی ببین تو دقیقا دقیقا همهجای زندگیمی رو درو دیوار اتاقمی تو هوایی که نفس میکشم تو مغزم تو قلبم خیالم خوابم تو نقاشیام تو نوشته هامو و شعرامی همهجا ببین همهجا مقابلِ نقــاشِ تقدیـر ایستادم و بدنیـا خندیدم و اینگونه زیباتربن نـماد انـدوه عشق به تصویر ڪشیده شد
:: برچسبها:
دلنوشنه غم فراق ,
|